به رسم یادگار (پی اچ دی نوشت)

به رسم یادگار (پی اچ دی نوشت)

دانشجوی دکتری و استاد دانشگاه هستم، آموزش زبان انگلیسی میخوانم....در یکی از معتبرترین دانشگاههای تهران ، و در یکی از دانشگاههای مادر در شهر تهران به تدریس مشغولم ...
به رسم یادگار (پی اچ دی نوشت)

به رسم یادگار (پی اچ دی نوشت)

دانشجوی دکتری و استاد دانشگاه هستم، آموزش زبان انگلیسی میخوانم....در یکی از معتبرترین دانشگاههای تهران ، و در یکی از دانشگاههای مادر در شهر تهران به تدریس مشغولم ...

دغدغه این روزها

از مقطع لیسانس تا الان در بهترین دانشگاهها درس خوندم و خب بالطبع بهترین اساتید رو هم داشتم. حتی بین اون بهترین اساتید ، باز بهترینهاشون به عنوان اساتید مشاور و راهنمام بودن. اما عجیب که این روزها حس میکنم هر آنچه که باید در این حدود 10 سال از این بزرگان آموخته ام و از این جا به بعد دیگه پاسخگوی نیازهای علمی من نیستند. تشنه ام.....تشنه ی خیلی بیشتر از اینها..... احساس میکنم دیگه نمیتونم در فضای علمی اینجا پرواز کنم، راهم بسته است. تا حدی که حتی با اساتید راهنما و مشاورم درباره موضوع رساله ام اختلاف نظر پیدا کردیم و اونچه که من معتقدم میشه اجرا کرد و قابلیت اجرایی و نتیجه دادن داره از نظر اساتیدم امگان پذیر نیست.

چند وقت پیش بعد از اصرارهای اکید استاد مشاورم درباره موضوع رساله ام ، با اینکه مطمان بودم میشه این موضوع رو کار کرد اما برای اینکه بهشون ثابت کنم حرفم رو به یکی از اساتید معروف در سطح جهانی در یکی از دانشگاه های طراز اول انگلستان ایمیل فرستادم و مساله ام رو مطرح کردم. بماند که ایشون با چه احترام و روی بازی با من چندین بار مکاتبه کردن و حتی گفتن اگر نیاز به توضیح بیشتر داشتم برای شفاف سازی با آی دی اسکایپ شون تماس بگیرم و با هم صحبت کنیم، و بماند که هر چی مقاله در این مورد داشتن که به درد من میخورد برام فرستادن، حتی رساله هایی که دانشجوهاشون نوشتن و مرتبط با حوزه کاری من میشه رو هم فرستادن... و من مات و مبهوط این همه انسانیت و اخلاقشون شدم.

البته متاسفانه هنوز نتونستم اساتیدم رو قانع کنم که میشه این کار رو انجام داد و حتی مواردی که این استاد عزیز بریتانیایی گفتن هم بهش اشاره کردم اما ظاهرا اساتیدم با دخیل دادن سلیقه ی شخصی خودشون ، با موضوع رساله ام مخالفت میکنن و بیشتر مساله حالت سلیقه ی شخصی به خودش گرفته تا منظر علمی.

از طرفی به شدت با کمبود منابع و ماخذ مواجه ایم و هر مقاله و کتابی لازم داریم به خاطر مسائل ت.ح.ر.ی.م. و این جور چیزها یا با قیمت بسیار گزافی باید خریداری بشه یا در دسترس ما ا.ی.را.ن.ی. ها نیست. که خب این خودش خیلی مشکل ساز هست و خیلی جاها مانع ایجاد میکنه. اساتید محترم ماهم که هر منبع و رفرنسی رو قبول ندارن و ما واقعا گاهی بلاتکلیف میمونیم.

در صورتیکه در کشورهای دیگه همین رفرنسها رایگان در اختیار دانشجوهای پی اچ دی هست. و هیچ کدوم از مشکلات ماها رو ندارن.

همه اینهایی که گفتم رو وقتی بگذاریم در کنار افزایش شدید تعداد دانشجوهای دکتری و تحصیلات تکمیلی و مساله کار و استخدام، به این نتیجه میرسیم که متاسفانه کشور عزیزمون ، وطن مون، داره به قفسی تبدیل میشه که راه پرواز نداره... اونم منی که تشنه و بیقرار علم و آموختنم....و این شده که این روزها بیشتر از پیش به رفتن فکر میکنم....و خوشبختانه نه تنها همسرم که هر دو خانواده هم در این مورد بسیار مشوق اند. شغل همسر هم طوری هست که بتونه هر کجای دنیا باشه از طریق اینترنت مدیریتش کنه و حتی بتونه هر جای دنیا بخواد کسب  وکار خودش رو داشته باشه. و این روزها هر دو به رفتن جدی تر فکر میکنیم.....

خدایا....! نخواه که در راه بمانم.....راهی ام کن.....

علاقه جدیدم

عجیب که این روزها به چای علاقمند شدم  هرگز در زندگیم علاقه خاصی به چای نداشتم، گاهی فقط صبحانه یک فنجون چای میخوردم و  در طول روز هیچ وقت دلم هوس چای نمیکرد، اما این روزها نمیدونم چه اتفاقی در علایق و سلایقم افتاده که حسابی به چای علاقه پیدا کردم  تا حدی که تعجب همگان برانگیخته شده. یک ساعت پیش داشتم با همسرم تلفنی صحبت میکردم پرسید در چه احوالی گفتم در حال نوشیدن چای به حدی براش غیر قابل باور بود که از لیوانم براش عکس گرفتم فرستادم تا باورش بشه  میگفت تا شب نیام خونه و آثار و بقایای چای عصرت رو نبینم باورم نمیشه  cool lupine

مامان میگن شاید بخاطر خستگی زیاد فکری در اثر مطالعه طولانی مدت مباحث سنگین اونم به یک زبان خارجی باشه. چون میگن خودشون دقیقا همین طوری بودن و در دوره دکتری شون به شدت به چای علاقمند شدن. wink lupine 

امروز از دانشکده تماس گرفتن برای تایم شیت ترم تابستون ، بخاطر آزمون جامع بهشون تایم ندادم. کلی ناراحت شدن. در عوض من کلی خوشحالم چون مادر همسر برام یک عالمه سبزیجات سرخ شده خورشتی و قلیه ماهی و پلویی و پیاز داغ درست کردن بسته بندی کردن فرستادن. خودشونم نیومدن دادن پدرهمسر اورده بعد زنگ زدن گفتن  چون درس داری برات یه مقدار مواد فریزری آماده کردم دادم پدر بیاره خودم هم نیومدم که نیام خونه به حرف بگیرمت وقتت گرفته شه از درس هات عقب بیفتی ....... مونده بودم چی باید بگم که جوابگوی این همه محبت شون باشه ..... بنده خدا خودشون هم شاغلن موندم کی فرصت کردن این همه مواد رو اماده کنن و بسته بندی کنن. انقدرم که حساسن هیچوقت از بیرون و اماده سبزیجات نمیخرن حتما باید خودشون بخرن پاک کنن خرد کنن.

گفتم انشالله جبران کنم لطفتون رو . میگن این چه حرفیه دخترم تو همزمان داری با یک دست سه هندونه برمیداری هم دکتری میخونی، هم شاغلی، هم متاهلی..... موفقیتهای تو برای ما بزرگترین جبران و شادیه. تو از روز اولی که وارد خانواده ما شدی امید ما بودی و هستی فقط به درس و پیشرفتت فکر کن همین محبت هاست که انگیزه من رو برای پیشرفت بیشتر میکنه. خدایا به استقامت و انگیزه ام در راه علم بیفزا و قدمهام رو محکم تر کن.

خب من و دوست جدیدم (لیوان چایی) بریم به ادامه مطالعه بپردازیم wink lupine

تا پست بعدی بای.

این روزها :)

همیشه در زندگیم درس خوندن برام لذت بی نظیری بوده. بخاطر  همین لذت بی نظیر بود که مصرانه پای اهداف تحصیلیم و رشته مورد علاقه ام که آرزوی تمام زندگیم از کودکی تا الان بوده و هست موندم. و علیرغم موانع بسیاری که در دوره ای از زندگیم سر راهم بود ، دست از تلاش و تصور رسیدن به آرزوها و اهدافم برنداشتم.

اونایی که از نزدیک منو میشناسن میدونن بارز ترین ویژگی شخصیت من قاطعیت  در رسیدن به اهدافه که به نظر خودم ریشه اش در لذت رسیدن به جایگاهیه که آرزو داشتم و دارم. اما درس بزرگی که  در این سالها گرفتم این بوده که لذت پیمودن مسیر هدف از رسیدن به خود هدف خیلی خیلی بیشتره ..... زمانی که در آزمون پی اچ دی پذیرفته شدم خیلی ها بهم میگفتن : دکترا برای چیته ؟ ! زندگیت رو کن! یا تا 5 سال دیگه زندگی نداری و .... جملاتی از این قیبل..... اما من قاطعانه در قبال تمام این حرف و حدیثها و نصایح فقط یک جواب داشتم : " درس خوندن و دکترا گرفتن برای من عین خود خود زندگیه " ! و اونقدر قاطعانه و مصمم این حرف رو میزدم که طرف مقابل کاملا توجیه میشد و سکوت اختیار میکرد

حالا که دوره اموزشی دکتری رو گذروندم این حرف خودم برام بیشتر وبیشتر ثابت میشه که درس خوندن برای من خود خود زندگیه و لذتی که در این مسیر میبرم از رسیدن به هدف با ارزش تر و عمیق تر.... این روزها وقتی یادم میاد که این آخرین فرصت برای درس خوندنه دلم میگیره .... من تمام عمرم با کتاب و درس گذشته و بعد از گذروندن ازمون جامع دیگه این چنین فرصتی نخواهم داشت ..... وهمین باعث میشه این روزها با اشتیاق بیشتر و عمیق تری درس بخونم و لذت ببرم...... به عبارتی از زیبایی های این مسیر بیشتر خودم رو سیراب کنم.....

همیشه اهدافم معطوف به رسیدن به دکترا بود..... حتی از همون روزهای اول دوره فوق لیسانس همسرم همیشه میگفت کاملا دورخیزت برای دکترا واضحه .... و تو این مدت سعی کردم با عمق بیشتری از این دوره لذت ببرم مخصوصا که در دانشگاهی که آرزو داشتم پذیرفته شدم به عبارتی موندگار شدم ! چون مقطع ارشدم هم همین دانشگاه بودم و بسیار آرزوی آتشینی بود برام که همینجا پیش استادهای نازنینم بمونم. به همین خاطر مطمانم تا آخر عمرم لذت دوره دکترا در یادم خواهد موند .....

بله دوستان ، زندگی برای من همین روزهاست.....همین روزهایی که با شوق بیدار میشم و اولین کاری که میکنم فکر کردن به کتابها و جزوه هاییه که منتظر منن و منو صدا میزنن  این روزها خستگی برام معنی نداره.... با شوق روزهام رو شروع میکنم و با شوق به پایان میرسونم و عاشق این شخصیتی هستم که در من روز به روز و لحظه به لحظه شکل میگیره.....

زندگی همین لحظه های شگفت انگیزیه که ما گاهی بی تفاوت از کنارشون رد میشیم به امید رسیدن به اون لحظات باشکوهی که منتظرشیم غافل از اینکه همین لحظه های جاری ان که زندگی ان نه اون لحظه هایی که هنوز نرسیدن..... شکوه در همین لحظه های جاری ، جاریست..... بیایم زندگی رو آگاهانه تر زندگی کنیم ...

پ.ن. 1. چند وقت پیش با عزیزی صحبت میکردم که بزرگترین پند زندگیم رو بهم دادن..... گفتن با این اشتیاقی که تو برای کسب علم داری قبل از تموم شدن دوره دکترات باید به فکر اهداف بزرگتر باشی وقاطعانه اهداف بزرگتری تعیین کنی وگرنه یه هو از درون احساس خالی شدن میکنی .... حرف این عزیز بسیار ارزشمند بود و البته من قبل از این حرف ایشون به فکر برنامه ها و پلن های دیگری از جمله پست دکترا بودم اما این حرف باعث شد مصرانه تر تصویر اهداف بعدی رو در ذهنم بسازم و ثبت کنم و براشون مشتاق تر بشم ....

پ.ن.2. همسر همیشه میگه فکر کنم تا آخر عمرت درس بخونی و تا جایی که راه داشته باشه دکترا و پست دکترا بگیری 

پ.ن.3. این روزها واسه خودم یه منطقه آرامش درست کردم.....میز تحریرم رو روبروی کتابخونه ام توی اتاق گذاشتم و کنارم هم پنجره ی باصفاییه که تمام شهر رو زیر پام نشون میده .... لپ تاپ و تب لتم گوشه میزن وکلی دفتر و کتاب و جزوه و خودکارهای رنگی رنگی دورم رو گرفته و من از این آغوش سرمستم ..... و من غرق در این آغوش گرم و صمیمی فکر میکنم زندگیم همین لحظاتیه که باید مشتاقانه تر بدزدم اش ...... و نفس بکشم اش .....

بیاید تا دیر نشده بیشتر و بیشتر از زندگی شادی و لذت و زیبایی بدزدیم......

اولین پست

سلام به رهگذران عزیز این جزیره کوچک

خوش اومدین

این روزهایم برای آخرین مقطع، برای آخرین فرصتها، بوی کتاب و عطر علم میدهند....

دانشجوی دکتری هستم در معتبرترین دانشگاه شهر تهران در رشته آموزش زبان انگلیسی یا به قولی زبانشناسی کاربردی 

واحدهای آموزشی رو با موفقیت و با گرید های عالی پشت سر گذاشتم، و اکنون برای آخرین شانسم در کسب علم ، سخت مشغول آزمون جامع ام....

از طرفی خوشحالم از موفقیتهای کسب شده و رسیدن به آرزوهای دیرینه، از طرفی سخت غمگین که فرصتهای کسب علم، دوران دانشجویی، درس خواندن تا پاسی از شب ، و این دغدغه های شیرین رو به اتمام است....

جایگاه امروزم آرزوی دیرینه ی کودکی هایم بود که به لطف خدا، مرهون حمایت همیشگی و هنوز خانواده عزیزم ، مادر نازنینم و همسر مهربانم که از دوره کارشناسی به جمع حامیان پیوست ، می باشد....

تا امروز سربلند از موفقیتهای کسب شده و جبران حمایتها و زحمات عزیزانم هستم و این روزها با عشق می کوشم تا قدمهای آخر دوره به یاد ماندنی دکتری را پشت سر بگذارم....